Quantcast
Channel: حرف تنهايي

میلاد من + حرف تنهایی

$
0
0

بعد از یک ماه دوری از دنیای ترانه و ترانه سرایی، دوباره امروز و به مناسبت سالروز تولدم، این ترانه را اینجا قرار می دهم. ترانه ای که به گونه ای من و روحیات من را شرح می دهد. منی که عمری را با تنهايي سپری کردم. در شادی هم باز در تنهایی بودم. در کنار دوستانم هم شايد احساس تنهايي کردم . در كارهاي كوچك و بزرگ تنها بودم و تنها آنها را به سرانجام رساندم. و امروز هم آنچه می گویم و می نویسم و می سرایم، حاصل لحظه های تنهایی و خلوت من است.   

در مورد ترانه هم همین قدر بگويم که کاری است بسیار نو به لحاظ این که روی وزن خاصی حرکت نمی کند و وزن های متغیری را می پذیرد.

                                                       حرف تنهايي

 

 تو قمار واژه ها ، هميشه بازنده منم

توي باده نوشي جمله ي غم، ساقي سازنده منم

من خودم مست ِ يه واژه م  كه هنوز شكل ِ منه

كه هنوزم توي هشياري و مستي، منو فرياد ميزنه

 

منو معني مي كنه به بي كسي، به شكل ِ برف

گيج و خمارم مي كنه ، حس ِ عجيب اين يه حرف

منو مي بره به كنج ِ يه اطاق ، تو خاطرات كودكي

غرق اندوه مي كنه، تو شادي دروغكي

 

شكل بي شكل منو حَـك مي كنه رو نبض هر روز و زمان

تنديس ِ شكل منو  نصب مي كنه رو تار و پود اين جهان

منو مي بره به شب ، به قصه ها ، به اول و به انتها

با منه ، با هر نفس ، با هر صدا، منو نمي كنه رها

 

جاش تو جمله بندي جورچين  ِ زندگي  من

شكل ِ يه نقطه چينه ، واسه ادامه دار شدن

 

نمي دونم كه چه جور اداش كنم ، واژه ي بي صدايي رو!!

نمي دونم كه چه جور بخونمش ، نقطه ي چين ِ خالي رو ؟؟؟؟

 

باز قمار مي كنم  و واژه ي غم رو مي نوشم

وقت عرياني ، من اين حرف قشنگو مي پوشم

مي نويسم رو تن كاغذ ِ بي خط ِ سفيد

اسم ِ واژه اي رو كه به نبض ِ زندگيم چكيد

 

تنهايي اسميه كه هميشه ، هر جا ، با منه

معني عمر ِ منو، سختي و رنج  كشيدنه

حرف تنهايي يعني بازي واژه توي گوشه ي ديوار

كه به ابر ِ دل ميگه زود باش و  به  وَرق   ِببار

 

تو قمار واژه ها ، هميشه بازنده منم

توي باده نوشي جمله ي غم، ساقي سازنده منم

من خودم مست ِ يه واژه م كه هنوز شكل منه

كه هنوزم توي هشياري و مستي، منو فرياد ميزنه

 

۲مهر ۱۳۸۷ 

 

 


بگذر و رد شو

$
0
0

انتظار قلم از من زیاد شده است. به راحتی روی کاغذ نمي لغزد. نمی دانم چرا. اما ترانه سرودن برایم مشکل شده است . مشکل را نمی دانم از کجاست. اما می دانم هنوز هم می نویسم. هنوز هم می توانم با ترانه عشق بازی کنم.

                بــِگذر و رد شو

 

وقتي تنها مثل ِ كوهم ، وقتي محكوم به جنونم

وقتي معصوم مثل خاكم ، وقتي بادِ  بي نشونم

وقتي به بلندي كوه ، غم ميشينه روي شونم

تو نبــين ، بــِگذر و رد شو، جاي من شكل ِ اَبد شو

 

اگه سرخ ُ داغ ِ داغم ، يه كوير ِ بي  حُبابــَم

اگه چشم به راه ِ بارون ، توي كابوس ، توي خوابـَم

اگه در خودم نشستم ، در تـــَوهُم ِ  سرابــَم

تو  نشين ، بــِگذر و رد شو ، خوش ترين قصه ي بد شو

 

هم نواي عمق ِ دريا ، اگه مي رسم به ديروز

بين ِ دلدادگي و مرگ ، اگه تن سياهــَم امروز

واسه مرگ موج و مهتاب ، اگه افسُرده و دل سوز

تو برو ، بــِگذر و رد شو ، تو سِخاوت ُ بلد شو

 

توي تصوير از يه رويا ، اگه جايي واسه من نيست

اگه از پاييز بي تو ، فرصت ِ رها شدن نيست

واسه پروانه تو اين شب ، وقتي شمع  ِ سوختن نيست

تو نباش ، از اينجا رد شو ، از يه شاخه يه سبد شو

 

بــِگذر از هرچي كه ديدي ، همدم ِ بغض ِ زمينم

وقتي رَد شدي ُ رفتي ، تو بدون كه من همينم:

 

من نه استوارِ كوهم، نه زلال ِ آب ِ دريا

نه شريف مثل ِ كويرم ، نه شيرنم مثل ِ رويا

من همينم ، من همينجام ، منتظر به آخر ِ راه

آخر راه جدايي ، اول ِ ويراني ، از  آه

 

۲۵ /آبان/ ۸۷

آريا فتاحي

 

** بخوانید از من : مطلبی با عنوان " ایرج جنتی عطایی و کلاس بندی آثار" در ماهنامه خاکستری:

http://www.khaakestari.com

 

میعادگاه عاشقان

$
0
0

امشب شب عجيبي است. شبي به بلنداي هيچ شب ديگر. شبي پر از آنچه در ديگر شبها نيست.

نمي دانم چه  شد،  كه ذهنم به سمت موضوعي رفت كه تا به حال به آن فكر نكرده بودم. سال هاي سال از كنارش ساده گذشته بودم اما به راستي اين موضوع  درسي بزرگ با خود به همراه دارد. داستان يك عشق . اما نه عشقي پوشالي از جنس عشق هاي مدرن و دست مالي شده ي عصر امروز. عشقي ديرين و پاك اما  آموزنده به وسعت همه ي جهان و به بلنداي شب  يلدا.

امروز كه سرما و يخبندان درونم  وجود و قلم من را منجمد و بي حركت كرده است با خود ديدم و گفتم دست كم اين داستان زيبا را به قلم بنويسم شايد فرداي بهتر بعد از امشب يخ روح و قلم من را آب كند.

شايد كه دوباره با عشق آشتي كنم. و بياموزم از عشق دو مجنوني كه هيچگاه به هم نمي رسند.

داستان خيي ساده است.

يكبار  به فصل آخر اين فصل پر درد توجه كن.

به شب گريه  هاي واپسين و صداي سكوت اين خود گريزي پاييز ، گوش كن.

پاييزي كه مي رود اما عشقي پر از حرارت را با خود مي برد.

عشقي كه مي سوزد اما خاكسترش قطرات باران است كه عطش ما را فرو مي نشاند. سخاوتي وصف ناپذير و از خود گذشتگي بي بديل .

پاييز عاشق زمستان است. و روز ها و شب ها در سوگ نرسيدن به معشوقش خود را مي خورد ، تنش زرد مي شود و مي خشكد و پژمرده مي شود.

فصل آخر پاييز ، فصل تازه زمستاني است كه همه  چيز را منجمد مي كند و از حركت باز مي ايستاند فقط براي  عشقي كه او را ترك مي كند و سهم او از آن عشق يك بوسه ي كوچك است. بوسه اي بر لبان پاييز و وداع با او.

پاييز امشب بايد برود. فردايي در كار نيست. و يلدا سفير عشق و دوستي واسط ميان اين دو است. يلدا مي آيد و به پاس قداست عشق تنها به بلندي يك شب كه فقط كمي بلند تر از ديشب هاي گذشته است ، به پاييز فرصت مي دهد كه با معشوقش وداع كند.

زمستان بر بالين پاييز مي آيد. و تمام شب را با او و با حضور كم رنگ او و به ياد فرداهايي كه او نيست سر مي كند. زمان مي گذرد. نواي سحر گاهي نداي رفتن مي دهد و بانگ جدايي در گوش پاييز زمزمه مي كند. فرصتي كوتاه براي خداحافظي باقي است و تنها يك جمله ، پايان اين عشق نا سر انجام است. پاييز ناله كنان و پر سوز مي گويد:

" تو را دوست دارم براي آن روزهايي كه به يادت پژمردم. و به اندازه ي فردايي كه تو را نمي بينم تو را دوست دارم"

صبح فرا مي رسد و او بي صدا در آغوش زمستان آرام مي گيرد.

و زمستان براي اين عشق پاك و براي همراه هميشه غايبش و براي به ياد داشتن او كه آخرين لحظات را بي بال و برگ سپري كرد، آرامگاه پاييز را با برف تزئين مي كند.

زمستان پاييز را فقط چند لحظه احساس مي كند اما چنان در درياي اين عشق غوطه ور مي گردد كه تا لحظه ي زندگي اش هيچ گاه رنگ تاريكي نميگيرد بلكه با سپيد دانه هاي پر مهرش روشني وصف ناپذيري را به طبيعت اهدا مي كند. اين روشني مديون عشق پاييز و زمستان است.

بايد آموخت از اين دو اسطوره ي عشق و از يلدا كه براي دمي كوتاه مسبب اين عشق بود.

پس معشوقتان را همين امروز و همين فردا در يابيد. شايد فردايي در كار نباشد.

يلدايتان  پر عشق  

آريا فتاحي

حضرت ترانه نوین

$
0
0

بي مقدمه يا با مقدمه . فرقي نمي كند.

خلاصه ي داستان اين است.

او حضرت نوين ترانه نوين است. آري. ديگر وقت آن رسيده كه او را چيزي فرا تر از استاد يا ترانه سرا صدا كنيم. او ديگر اسطوره است. اسطوره اي كه ميلادش ، ميلاد برفي بود اما وجودش و ترانه هايش گرم و گرما بخش بوده و هست.

چه بايد گفت وقتي او هست. چه بايد نوشت وقتي او با قلم و دستان توانمند و سالخورده اش كما كان جادوگري مي كند. شايد جادوگر هم بشود او را لقب داد.  جادوگر ترانه.!!!

اما نه. او چيزي بيش از اين هاست. چيزي كه ترانه وام دار اوست.

او حضرت ترانه ايران است.

حضرت استاد ايرج جنتي عطايي.

دي از نيمه بايد بگذرد تا او را دوباره شناخت.

19 دي زادروز ميلاد پر مهرت مبارك ايرج نازنينم.

به اين بهانه و براي ياد كردن از  اين پير توانمند وادي شعر و ترانه ، خالي از لطف نيست اگر به دو ترانه ي تازه و نو پاي ايشان گريزي بزنيم و خود را هم چون هميشه در درياي رنگارنگ واژگان  و تركيبات ناب اين اسطوره ي بي بديل غوطه ور ببينيم. دو ترانه اي كه تا چندي ديگر داريوش فرياد زننده ي آن در آلبوم تازه از راه رسيده اش خواهد بود.

و شايد اصلاً نيازي به موسيقي نباشد وقتي ميشود ، همخاطره زنبق شد با تو. وقتي مي شود با توشكل آواز پري ها شد.  وقتي مي توان با تو، همجامه شب و هم طپش با گــُر گــُر تب و همبستر گلبرگ شد و وقتي مي شود با تو ،ناگهانه طغيان كرد.

‌آري ;

 اگر يك نفس دور از تو باشم مرده ام.

              " دلتنگم"  (۱)

 

امروز چه دلتنگم، امروز چه دلتنگم

مثل من ، كه مثل من ، گــُم ترانه ، كمرنگم

 

امروز چه دلتنگم ، خاكستري ام انگار

همخاطره ي زنبق، يك لحظه پس از رگبار

 

امروز چه دلتنگم

از جنس ِ تكاپوي مصنوعي فواره

بر حاشيه ي تكرار

 

امروز چه دلتنگم

مَبهوت و كــَبود و گــَس

بر حضور مجروحم، چه فاخته ، چه كركــَس

چه سرخ خيابان و چه قهوه اي كوچه

شكل سايه ي ابرم، بودني سياه و بــَس!

 

بر مركب ِ چوبينم، از كوچ نمي مانم

همساعت ِ ميدانچه بر دايره مي رانم

 

بي حوصله ، بي رويا،

درياچه ي اندوهم

تدفين ِ جـُلگه و جنگل

سوگواري كوهم

 

آه ! اي منِ جان خسته !

عصيان ِ فروخفته!

انفجار ِ پنهان و افسانه ي ناگفته!

امروز كه دلتنگم ، ناگهانه طـُغيان كن!

شهر بــُهت و بــُهتان را به حادثه مهمان كن!

 -------------------------------------------------------------------------------

         "آواز پري ها" (۲)

 

شُعله زد عشق و من از نو، نو شدم

پر شدم از عشق ِ تو ، مَملو شدم

شوق شيدايي مرا از من گرفت

من به خود برگشتم از تو ، تو شدم

 

آه ،

با تو من چه رعنا مي شوم

آه،

از تو من چه زيبا مي شوم

عطر ِ لبخند خدا مي گيرم و

شكل آواز پري ها مي شوم

 

با تو من هَمجامه ي شب مي شوم

هَمطپش با گـُرگــُر تب مي شوم

با تو من همبستر گلبرگ ها

از شكفتن ها لـَبالب مي شوم

 

آه،

هستي جز تمنــّاي تو نيست

آه،

لذت جز تماشاي تو نيست

يك نفس دور از تو باشم ، مُرده ام !

زندگي جز مرگ در پاي تو نيست !

 --------------------------

پی نوشت ۱: ملودی و تنظیم این کار از بابک سعیدی است.

پی نوشت ۲: ملودی این کار از فرید زلاند و تنظیم از واهان اسکندریان است.

 پی نوشت ۳: عکس فوق از ماهنامه خاکستری به آدرس زیر برداشته شده است.

http://www.khaakestari.com/

 

 

و اينك "معجزه خاموش"

$
0
0

 

درست يك روز پس از ميلاد جاودانه ي استاد جنتي عطايي ، آلبوم داريوش نيز متولد شد. كه سهم استاد عطايي 4 ترانه در اين آلبوم است. و 2 كار از اردلان سرفراز است. يك كار از شهيار قنبري و 3 كار از روزبه بماني- منوچهر نامور آزاد و روزبه زاده(ترانه سرايي جوان و گمنام ‌‌ ) مي باشد. اين آلبوم حاوي چند نكته بسيار بارز و قابل توجه است. كه بد نيست آن ها را از نظر بگذرانيم:

1.      نخست همكاري مجدد ، اردلان سرفراز – فريد زلاند و منوچهر چشم آذر مي باشد. كه شايد آخرين آثار جاودان اين بزرگان و اساطير برگردد به 15 سال پيش در آهنگ هايي چون  "آبي " و "هزار و يك شب". گر چه معتقدم منوچهر خان چشم آذر در اين كار به مانند گذشته نبودند اماحضورشان خود وزنه اي سنگين است.

2.      حضور آهنگسازي جوان و به نسبت آينده دار به نام بابك سعيدي خود از نكات قابل توجه اين آلبوم و به طور كلي موسيقي پاپ ايران است. جواني كه به گفته ي استاد عطايي از اين پس هر جا خود استاد باشند ، بابك سعيدي هم هست.

3.      نكته ي سوم همكاري روزبه بماني از ترانه سرايان داخلي ايران است. از كارهاي اين ترانه سرا كلاً لذت نمي برم اما به راستي كار بسيار مناسبي تحويل داريوش عزيز داده اند.

4.      نكته مهم در مورد ترانه" شطرنج" است كه ترانه سرايي گمنام اما از ديد من با آتيه آن را سروده است. من اين ترانه را 2 سال پيش از زبان خود داريوش شنيدم بودم همان موقع هم بسيار لذت بردم. كاري به ظاهر ساده است اما حرف هاي بسياري در خود نهفته دارد. پيشنهاد مي كنم اين كار را حتما و حتماً گوش كنيد. و جالب اين كه ملودي اين كار هم از خود داريوش است.

5.      تحول و پختگي ترانه هاي استاد عطايي بارز ترين نكته ي اين آلبوم است كه بايد آن را پذيرفت. ترانه هايي كه به شدت عميق ، پر مفهوم، آموزنده ، سنگين و دوست داشتني اند. اين تحول بزرگ در كارهاي استاد فصل جديدي را در كارهاي او و هم ترانه گانش ايجاد كرده است. بي راه نگفته ام اگر بگويم ترانه هاي ايشان خود كلاسي پر بار در زمينه ي ترانه هستند.

6.      آخرين نكته يك ايراد است. كه كاش از ساز زنده بيشتر استفاده مي شد. تنها ساز هاي زنده در اين البوم فقط گيتار و ستار و ويولن است. شايد ساز هاي زنده حس بهتري از ترانه ها مي دادند.

در پايان هم نام ترانه سرايان و آهنگ سازان و تنظيم كنندگان را به همراه لينك دانلود كاور آلبوم مي بينيد.

 

نام آهنگ ترانه سرا آهنگ ساز تنظیم کننده
شطرنج روزبه زاده داریوش اقبالی هومن دپارس
تقویم اردلان سرفراز فرید زلاند منوچهر چشم آذر
ساعت شوم ایرج جنتی عطایی بابک سعیدی بابک سعیدی
شبتاب شهیار قنبری فرید زلاند واهان
دلتنگم ایرج جنتی عطایی بابک سعیدی بابک سعیدی
معجزه خاموش ایرج جنتی عطایی بابک سعیدی بابک سعیدی
همدرد منوچهر نامور آزاد محمد شمس تیگران
تصویر رویا روزبه بمانی مهدی یراهی بهنود بهزاد
آواز پری ها ایرج جنتی عطایی فرید زلاند واهان
راهی اردلان سرفراز فرید زلاند واهان

دانلود كاور آلبوم

پی نوشت ۱: لینکی برای دانلود نگذاشتم.چون دوست ندارم ترویج  دهنده سنت بد دانلود باشم. درست است که خودم دانلود کردم. اما شاید کسی باشد که بتواند نسخه اصل را بخرد.

پی نوشت ۲:برای دانلود کاور روی " دانلود کاور" کلیک کنید. صفحه ای باز می شود. بالای صفحه کنار دکمه دانلود یک جعبه است و سمت چپش یک کد به شکل حروف است.آن را در داخل کادر بنویسید و سپس دکمه دانلود را فشار دهید.

 

قاصد رهایی

$
0
0

احساس خوب داشتن، خودش به تنهایی حس بزرگی است.  به دنیا جور دیگر نگاه کردن ، ابزاری را می طلبد که شاید مهم ترینش عشق باشد. عشق و عشق و عشق و تا بی نهایت عشق..

باور یک عشق نه زمان می خواهد و نه مکان. باور عشق لحظه می خواهد. آن لحظه که به  او می رسی چه لذتی در تو ظهور می کند. لذتی که در کلام نمی گنجد. در تو نمی گنجد و اصلاً معیاری برای وصفش نیست. چه زیبا احساسی است وقتی از پشت ابهام ها به یقین ها می رسی.

عشق را باید لمس کرد با تمام وجود. با گریز از ثانیه های مرده و شتاب به سوی یک احساس تازه.

بعد از خلق این ترانه تازه فهمیدم که چرا قلم من راحت روی کاغذ نمی لغزد. یک عنصر باید حضور می داشت تا او هم به راحتی بنویسد.  آن عنصر عشق بود.  امروز از دیروز ها سرشار ترم و می توانم با اطرافم عشق بازی و ترانه بازی کنم.   کاری که تا دیروز توانش را نداشتم.  زنده باد عشق.

تقدیم به تو ای بهترینم . . . . . . . . .

قاصد ِ رهایی

به : ناجی دوباره ی لحظه هایم

 

سر ِ وعده گاه ِ خود گریزی و مرگ!

لب ِ مرز ِ سوختن و تنها شکستن

زیر ِ تیغ ِ  تیز ِ خون گریه و ماتم ،

وقتی باید می شدم هم مزه ی تلخ گسستن ،

 

یه طلوع  ِ شرقی سرخ ِ طلا پوش

منو از خواب ِ همیشگی رها کرد

رَخت ِ پوسیده ی پاییزی شب رو

با  ظهورش از وجود ِ من جدا کرد

 

یه حضور،  هم وادی پاکی دریا

یه نفر که مثل ِ جنگل شاعرانه س

یه طلوع  ِ مطلقِ  ِ همیشه سوزان

یکی که بهانه ی همین ترانه س

 

واسه ی نجات از این سقوط  ِ پرسوز، تو شدی خورشید ِ قصه ساز امروز

تو شدی سوار ِ جاده های بودن ، تو شدی ناجی شرقی شب ِ من

 

ظلمت ِ جنون ِ پیله های سنگی

از تو روشن شد و خط خورد بی کسی ها

از تو کم شد این تب ِ مرگ آور ِ پیر

با تو شد لحظه به رنگ  ِ اطلسی ها

 

تو رو می پرستم ای تبار ِ عاشق

تو که هنگامه ی سبز آشنایی

با تو تازه میشم از غبار ِ دیروز

با تو ای سفیر و قاصد ِ رهایی

 

به دل و آغوش ِ یَخوارگی من

یه بَغل گرمای دِلبرانه دادی

از ستاره های آسمون ِ مِهرت

یه سبد امید ِ نو  جوانه دادی

 

منو از عُمق ِ تلاطم و تباهی

به کنار ساحل  دستات رسوندی

من و به اقاقی رَج زدی و ساختی

با یه بوسه به تنم غزل پوشوندی

 

واسه ی نجات از این سقوط  ِ پرسوز، تو شدی خورشید ِ قصه ساز امروز

تو شدی سوار ِ جاده های بودن ، تو شدی ناجی شرقی شب ِ من

 

۸۷/۱۱/۱۲

آریا فتاحی

 

 

 

 

حکایت + طلوع یک آواز

$
0
0

به ایرانیان سال نو شاد باد                                ز جمشید و از بزمشان یاد باد

نوروز می رسد و باز هم هلهله شادی همه جا بر پاست. مهم نیست که چگونه و چطور می آید. مهم این است که ما هستیم. ایران هست و تا ایرانیان حقیقی هستند آیین و سنت های دیرین این مرز و بوم همواره زنده و پا برجا هستند حتی اگر نخواهند که باشد.

با تاخیر بسیای زیاد که بیشتر به علت سفر بود وبلاگم را به یاری اهورامزدا در سال جدید به روز کردم.سالی که گذشت برای من به لحاظ ترانه و به لحاظ هنری سالی بسیار با شکوه و خاطره انگیز بود. به این جهت که از مجموع ۱۴ ترانه ای که در سال ۸۷ نوشتم ۷ تای انها به پای ساخت ملودی رسیده اند و از این ۷ تا ۲ تا کارشان به اتمام رسیده است که جای خوشحالی برایم دارد بیشتر از آن روی که با کسانی هم ترانه شده ام که بی شک آینده ای روشن دارند و هدفشان بسیار بالاست .کسانی که در ادامه بیشتر به آنها می پردازم.

و البته یکی از بدترین رویداد های ممکن که در واپسین روزهای سال 87 اتفاق افتاد، تعطیلی ماهنامه     " خاکستری" بود که به راستی دو سال از جان و دل برای ارتقای سطح کیفی هنر به خصوص ترانه و صدا تلاش کرد. لازم می دانم از مدیران این ماهنامه پربار کمال تشکر را داشته باشم. دوستان خوبم: احمد فتاحی- پویان مقدسی- مزدا موسی زاده. کسانی که به واقع برای هنرمندان تلاش کردند اما افسوس که هنرمندی جواب آنها را به گونه ای دیگر داد که در پست بعدی به آن می پردازم.

با امید به برآمدن روز و روزگاری خوش برای همه ی هنرمندان و هنر دوستان عزیز،

سالی خوش و نیکو را برایتان آرزومندم

حکایت

 

واسه دَرک ِ واژه ی رها شدن

به یه ماهی میشه دریا رو بدی

واسه ی لمس حضور ِ زندگی

به یه مـُــرده میشه فردا رو بدی!

 

به قناری میشه پرواز ُ بدی

وقتی آسمون تو چشماش جا بشه

تک درخت ِ دشت ِ پیر ِ تب زده

می تونه با ابرا هم صدا بشه

 

ماه ِ نـُـقره می تونه حوض ِ شب ُ ،

با ستاره هاش چراغونی کنه

خود ِ سَمفونی جنگل شـُـدنه،

وقتی بُلبل با تو هم خونی کنه!!

 

اما این حکایت ِ خیالی آرزو هاس

که فقط جاشون تو رویا س ، توی خواب

تو تـَـجـَسـُـم ِ یه طرح ِ بی سَری

که دروغی ، که سَرابی ، اما تو لباس آب

 

می دونم دریا واسَم زیادی بود

اما می شُد یه وجب از آب ِ نو شدن بشی

می دونستم شب  مُردَن دیگه فردا نمیشه

تو نخواستی واسه من حماسه ی عَــدَن بشی

 

می شُد آسمونی شه حضور ِ تو

واسه پرواز  ِمن از کـُـنج ِ قــفس

می شُد این درخت  ببوسه بارون ُ

اگه بارون می شدی، همین و بَــس

 

ببین این قالب ِ خـَســتم ُ ، ببین

که شده به رنگ ِ ساعت ِ غروب

این حکایت ِ من و تو ، ما شدن

شده بــدترین ِ قصه های خوب

 

۱۳۸۸/۱/۹

آریا فتاحی

-----------------------------------------------------------------------------------------

طلوع یک آواز

همیشه معتقد بودم از کار خوب باید تعریف و  کار بد را باید نقد کرد. این که دست اندرکاران یک اثرهنری چه کسانی هستند چندان اهمیتی ندارد اما آنچه در پایان کار باید هنری و اصولی باشد کاری است که مردم آن را می شنوند. کاری که اکنون تبلیغ آن را با افتخار در این وبلاگ انجام داده ام کاری است بسیار زیبا به لحاظ موسیقی و به لحاظ تنظیم و آواز. کاری از دو دوست هنرمند و دوست داشتنی خودم. هم ترانگان شریف و بی ادعایی که امروز با این ترانه آمدند تا بگویند ما هستیم نه فقط برای بودن بلکه برای تغییردادن گوش و سلیقه ی شنونده . برای آغازی نو برای موسیقی نوین به خاک افتاده  و برای جاودانه شدن. حسام بهبهانی و آرمان اخوان. یکی آواز خوان و دیگری آهنگساز وتنظیم کننده. دو انسان سرشار از حس هنری و دریایی از نت و ملودی. این تعریف ها به خاطر دوستی من با این عزیزان نیست. چون کار خوب شایسته تقدیر است. و البته که کارهای دیگری را هم از این دوستان شنیده ام و خواهیم شنید در آینده ای نه چندان دور. این دوستان سختی و مشقت و هزینه ی بالایی را تجربه کردند، تا این کار بیرون آمد.  چون در چند و چون ساخت این کار قرار داشتم. کاری که به صورت کاملا زنده با سازهای زنده ضبط شد. کاری که آواز خوانان بزرگ ایران امروز نمی کنند، این دو جوان به واقع بی ادعا انجام دادند. این آهنگ تمام حس گم شده ای را که من سالهاست در آهنگهای جدید کسانی چون ابی وداریوش و گوگوش به دنبال آن می گردم را یکجا به من متقل می کند. پس سخن کوتاه می کنم و دعوت می کنم از شما که کار " اگه روزی تو نباشی " را حتماً گوش کنید و آن را از دست ندهید. در پایان اطلاعاتی از نوازندگان کار در اختیار شما می گذارم تا به عمق این کار شگرف  بیشتر پی ببرید.

گیتار: محسن مرشد ( گیتاریست زنده یاد بابک بیات)   و آرمان اخوان

گیتارباس: اریک آیوازیان

فلوت: ناصر رحیمی ( دیگر همکار ثابت زنده یاد بیات و بهترین نوازنده فلوت ایران  )

ویولون سولو: سامان جعفری

سرپرست گروه زهی: سامان جعفری

میکس و مسترینگ: آرمان اخوان

 

پی نوشت ۱: برای اطلاعات بیشتر در مورد ترانه" اگه روزی تو نباشی" و هم چنین دانلود این آهنگ می توانید به این آدرس مراجعه کنید.     http://www.aghay-e-seda.blogfa.com

پی نوشت۲:در پُست بعدی وبلاگ به هنرمندی خواهم پرداخت که عمری را با او سپری کردیم ولی او اکنون پاسخ هواداران را با بی حرمتی تمام داد.

پی نوشت ۳: از آنجا که همیشه دشمن و مشتی انسان بی هویت و بی شخصیت در همه جا حضور دارند و بنده را هم از ناسزاهایشان بی نصیب نگذاشتند و نیز از آنجا که معتقدم برای یک خانه ی کوچک که کارش فقط ترانه و بحث های هنری است گذاشتن فیلتر و تایید کامنت ها کاری ناشایسته است ، از شما دوستان پیشاپیش پوزش می طلبم چون ممکن است در فاصله ای که من برای چک کردن وبلاگ می آیم این انسان نماهای بی هویت از کلماتی رکیک استفاده کرده باشند و فضای وبلاگ را مسموم کنند. این نکته را خواستم عرض کرده باشم چون با فیلترینگ کامنت مخالفم.

 پی نوشت ۴: دوست عزیز و دلسوز ما جناب " علی کمارجی نژاد" در تلاش برای ساختن و بنا کردن محفلی مجازی هستد برای ترانه سرایان جوان ایران تا بتوانیم در کنار هم بیشتر و بهتر به ترانه ایران که مدتی است توسط عده ای نان به نرخ روز خور گوشه گیر و منزوی شده کمک بکنیم.اتفاقی بسیار بسیار با شکوه و بسیار مثبت که اگر با همکاری و همیاری دوستان هم همراه بشود بسیار با شکوه تر هم جلوه می کند. برای دریافت اصلاعات بیشتر می توانید به وب سایت شخصی جناب کمارجی نژاد سر بزنید  به این آدرس :http://kamareji.blogfa.com

و در صورت قبول همکاری موافقت خودتان را در وبلاگ ایشان در بخش کامنت ها اعلام بفرمایید.

آدرس خود " بنیاد ترانه" که مکانی است مجازی برای گردهمایی ترانه سرایان به شرح زیر است:

http://canto.blogfa.com

پی نوشت ۵:       دانلود ترانه " اگه روزی تو نباشی"

 

ظالم

$
0
0

ظالم

 

ای تو ای آبی رویا

ای تو روشنی فردا

ای تو پایان  ِ سیاهی

تو که مهتابی و ماهی

 

با من از سنگینی بـُــغضِت بگو

از تــَپـیدن های بی نــَـبضـِت بگو

حرفی از آغاز ِ پایانم بزن

نعره ای بر جان ِ بی جانم بزن

 

شاید این هم خونه ی دل سنگ تو

جون بگیره ، باز بشه همرنگ تو

بذار تازه شـَم من از کابوس  ِ این پژمردگی

دعوَ تــَم کن به دوباره ها از این سرخوردگی

***

اون که خنجر زده به احساس تو منم ، منم

اون منم که از صدای گریه ی تو می شکنم

تویی دل شکسته و درگیر ِ بارونی شدن

منم او مـُــجرم ، که محکوم  ِ به زندونی شدن

 

من یه مرد ِ ظالمــَم، تقــدیر ِ تو از سرنوشت

اما تو بانوی عشقی ، حـُــکم  ِ نوری در بهشت

من گرفتار ِ جنونم، جــِنسـَم از جـِنس زمین

اما تو از آسمونی، غربت ِ من رو ببین

 

بــُـغضت ُ  بشکن، بذار اشکای تو جاری بشه

شاید این گریه واســَم فریاد ِ بیداری بشه

به من از نو، دوباره فرصت ِ عاشقی بده

جرعه ای از عطر ِ پاکت ، از شقایقی بده

 

۱۳۸۸/۳/۱۱

آریا فتاحی

 ---------------------------------------

پی نوشت ۱: این ترانه را به همان شکل که در ذهنم جاری شد نوشتم و با کمی جابه جایی و تدوین و تغییر به اینجا رسید. از این جهت  در سیلاب ها و در قسمت هایی وزن کار نظم خاصی دیده نمیشود.

پی نوشت ۲: از همه دوستانم که صمیمانه دوستشان دارم و همواره از خواندن آثار و ترانه هایشان لذت می برم بسیار بسیار زیاد پوزش می خواهم به خاطر این مدت طولانی که نبودم و کمتر نظر دادم. مشکلات کاری و به خصوص روحی و فکری من را از دنیای مورد علاقه ام یعنی ترانه دور کرد. اما از این پس حتماْ حضور مستمر خواهم داشت و جبران خواهم کرد.

پی نوشت ۳: سرانجام ابی خواننده ی دوست داشتنی که چند وقتی بود با کارهای سطح پایین و نازل خود دل من یک نفر را به درد آورده بود  با کاری زیبا و اجتماعی به مناسبت انتخابات ایران دوباره من را شاد کرد. ترانه ای که خیلی زیبا پشت پرده ی انتخابات را ظریفانه بیان کرده است. متن ترانه را برایتان می گذارم:

 از این تصمیم می ترسم / در افکارم غم ِ نان است

دلم در کاغذی مرموز / در این صندوق پنهان است

 

از این تصمیم می ترسم / که مار از آستین روید

که دست معرکه گیری/  کلید ِ جعبه را جوید

 

از آزادی اگر گفتن / بدان دریا سرابی هست

بگو بین بد و بد تر / چه حق ِ انتخابی هست

 

به انسان رای خواهی داد؟؟؟/ به عنوان، عکس یا تبلیغ؟؟!!

به اسم ِ " بهتر از هیچه " / دموکراسی در تعلیـق

 

کسی که فکر کرد، از بد / نمایی خوب پیدا کرد

به جای دیدن یک فیلم/ میان پرده تماشا کرد

 

خبرهای خوش فردا / به دست کولیان افتاد

بهای فال ِ خوشبختی / برای ما گران افتاد

 

اگر روباه جای شیر / نصیبش تاج ِ زرین شد

بدان که سرنوشت ما / همه از پیش تعیین شد

 

ملودی و تنظیم : شوبرت آواکیان

ترانه: از ایران رفته با نام مستعار "آریانا"

 

 

 


جنگل راز

$
0
0
دو ماهی میشه که هیچ مطلب جدیدی رو روی دیوار های خاک گرفته ی این خونه ننوشتم. واقعاً گاهی خودم هم از کار خودم در حیرت و تعجب می مونم که چرا تا به این اندازه از دنیای نوشتن و ترانه دور میشم. شاید گرفتاری باشه. شاید نبود انگیزه باشه و شاید هم نبود یک سوژه ی خوب. البته در دورانی که تهران ناآرام بود و تعدادی از هموطنان عزیز کشته شدند موضوعاتی به ذهن بنده خطور کرد اما معمولاً اینجور مواقع تب همه نویسی زیاد میشه و همه می خواهند به نوعی با ترانه ای حرف خودشان را بزنند. این بود که تصمیم گرفتم ننویسم تا دچار کلیشه هایی که اینجور مواقع فراگیر میشه نشم. ولی خب ترانه ای عاشقانه نوشتم که البته فلسفه داره نوشتنش. این ملودی صرفاً برای ریتم ۸/۶و این سبک کار سروده شد که به درخواست دو تن از دوستان نزدیکم بود. که خب از بین این ۲ دوست عزیز، یک نفرش چندان رضایتی به این کار نداشت.که قرار شد ترانه ی دیگه ای رو بنویسم.حالا این که داستان چیه و این دو نفر دوست هنرمند من که به اسمشون قسم می خورم کی هستند بماند برای زمانی که ترانه دوم نوشته بشه و تایید بشه و به مراحل ظبط برسه تا در مطلب دیگه ای این دو نفر رو خیلی بیشتر و بهتر معرفی کنم. ضمن این که باید اعتراف کنم سخترین زمان زمانیه که بخوای برای ریتم ۸/۶ ترانه بنویسی. قابل توجه کسانی که فکر می کنند ریتم ۸/۶ یک ریتم خالتور (به اصطلاح آهنگساز ها) و ساده است. تو اینجور کار ها فاصله بین مبتذل شدن ترانه تا زیبا شدنش به اندازه یک تار مو است. چون نگارش باید ساده باشه.حالا دیگه تا چه حد این کار زیبا شده یا مبتذل باید از نظرات شما جویا بشم. گرچه که اینکار ساخته نمیشه.

جنگل راز

 

واسه سمفونی آواز ِ چکاوک

روی  ِ دستای بهاری قاصدک

می خوام از چشات ترانه بنویسم

که بخونم واسه پروانه و پوپـــک

 

تویی احساس واسه گفتن ِ ترانه

تویی اوج ِ لذت ِ شعر ِ شبانه

میشه با  تو و نگاه شرقی تو

سفر کرد به کران ِ بی کرانه

 

با تو میشه از رو تنهایی گـــُـذ َر کرد

میشه خورشید ُ واسه فردا خبر کرد

واسه حس ِ خوب ِ با تو زنده بودن

میشه شب رو با تو تا فردا سحر کرد

 

مثل موج دریا من یه  بیــقرارم

تنــم ُ به ساحل ِ چشات میارم

آخه وقتی میشه ساحل ُ بغل کرد،

که بگیری دستم و بیای کنارم

 

کویر ِ خونه ی  من از تو شد آباد

تن ِ من از این قفس با تو شد آزاد

تو که بارون شدی و باریدی بر من

غم شکست و شدم این جنگل ِ فریاد

 

جنگلی که ساختی اینجا پر ِ رازه

پــُر ِ آواز ِ قناری، پر ِ سازه

تو همیشه هستی و پر از ترانه

وقتی ماه نورش ُ به چشات می بازه

 

۱۳۸۸/۶/۱۴

آریا فتاحی

 

پی نوشت ۱: چندی پیش خبر بدی را از رسانه های ماهواره ای شنیدم که به شدت من را تکان داد.       " عبدی یمینی " تنظیم کننده چیره دست و هنرمند مملکتمون متاسفانه در سانحه هوایی پرواز تهران - ارمنستان جان خودش رو از دست داد و غمی بزرگ رو برای جامعه موسیقی پاپ بر جای گذاشت.گفته شده که عبدی عزیز برای دیدار دوست دیرینه اش " ابی" راهی این سفر شده بود. خاطره تنظیم های طلایی او در آهنگهایی چون:

سهم من: خواننده (داریوش) - ترانه سرا (اردلان سرفراز)

به بچه هامون چی بگیم: خواننده (داریوش) - ترانه سرا (اردلان سرفراز)

آلبوم "امان از" داریوش با ترانه های شهیار قنبری و ملودی و تنظیم های عبدی یمینی

دلبر : خواننده ( ابی) - ترانه سرا ( اردلان سرفراز) با ملودی فرید زلاند

یاد عبدی عزیز همیشه با ما هست و او در قلب و روح ما جای دارد. روحش شاد.

پی نوشت۲: ۷ شهریور ماه سالگرد برگزاری جشنی بود که من برای پاسداشت از ابی عزیز برای خدمات ۴۰ ساله اش بر پا کرده بودم. جشنی که داستان های زیادی را برای من و جمع زیادی از دوستانم به وجود آورد. قصد داشتم در سالگرد این روز مطلبی مفصل بنویسم اما به دلایلی متعدد از نوشتنش صرف نظر کردم. این که چرا امسال این جشن برگزار نشد به خاطر مشکل تراشی ها و جو سازی هایی بود که در این قبیل مراسم ها به وجود می آید و این که در چند ماه پس از برگزاری این جشن آنقدر از ابی وکارهای سطح پایین و ریمیکس های بی دلیلش ناراحت شدم که عطای این داستان را به لقایش بخشیدم. فقط خواستم یاد آوری کرده باشم از آن روز های سخت و تشکری مجدد بکنم از دوستانی که بنده را همراهی و حمایت کردند.

پی نوشت ۳: به دلیل نگارش پی نوشت ۲ که مربوط به ابی و مراسم پارسال است و به خاطر وجود عده ای طرفدار نما که سطح شعور و ادبیات و تربیتشان تنها به الفاظ رکیک محدود شده و نیز برای جلوگیری از مسموم شدن جو این سایت و مکدر ننشدن خاطر دوستان عزیز تنها در این شماره نظرات با تایید من منتشر می شود تا توهین های احتمالی حذف گردد. با پوزش بسیار از شما دوستان.

 

احساس بی مرز

$
0
0
۱. وبلاگ به روز کردن دیگه کم کم برام خسته کننده شده. در واقع محیطش و مشکلاتش یه جورایی حوصلم رو سر برده. ولی این به این معنا نیست که از ترانه نوشتن خسته شدم که چیزی منتشر نمی کنم. در این مدت چندین ترانه رو نوشتم اما خب بنا به دلایلی نخواستم که روی وبلاگ قرار بدم. چون هر ترانه ای جاش روی صفحات وبلاگ و وبسایت نیست. و لزومی نداره که حتماْ خونده بشه. بهتره ساخته بشه تا بهتر به چشم بیاد. ترانه یعنی همین. ترانه ی بی ملودی و آهنگ مثل میوه ای میمونه که به بار اومده و رسیده اما نه رنگ داره و نه مزه ای. و نمیتونه حس مخاطب رو برانگیخته کنه. و این دو تا لازم و ملزوم هم هستند. چیزی که خیلی ها بهش توجه نمی کنند و فکر می کنند ترانه یک اثر کامل و بی نقصه و میشه هر جوری راجع بهش قضاوت کرد. و بد تر و شرم آور تر اون که خیلی ها ترانه رو با ملاک شعر و ابزار سنجش شعر مقایسه می کنند که نمی دونم چی باید بهشون گفت. خوب شاید این هم دلیلی باشه برای به روز نکردن وبلاگ.

۲. بعد از تاسیس بنیاد ترانه و انتقال به مکان جدید مطالب زیادی از برخی دوستان خوندم در باب ترانه و بررسی ساختار یک ترانه. چند بار خواستم مطلبی بدم در جهت شاید پاسخی به این مطالب اما از خیرش گذشتم. مهم ترین دلیلم هم اینه که دیگه ترانه شده بازیچه ی برخی  کسانی که شاید تا حالا چند خط ترانه (اگه ترانه باشه البته) نوشته اند. دیگه همه ترانه رو هر جوری که دلشون بخواد تفسیر می کنند و برای خودشون قوانین و مقررات تعیین می کنند. اونی که ترانه ساده دوست داره ترانه ی سنگین رو می کوبه و با چه جسارتی میگه این ترانه نیست. اونی که سنگین می نویسه ترانه ساده رو زیر سوال می بره. هر کی اسم قاشق و چنگال و قابلمه و لاستیک ماشین و تلویزیون و کفش و ... توی ترانش میاره فکر میکنه نوآوری کرده و اونی که از اندوه مثلا یک لامپ سوخته میگه کارش رو نوآوری در ترانه می دونه. خیلی ها هم که هنوز فکر می کنند ترانه یک اثر کاملا با وزن و هماهنگه که اگه غیر از این باشه کار خراب میشه. حالا این همه ترانه ی بی وزن که اساطیر ترانه ی ایران نوشته اند که چه زیبا و ماندگار هم شده لابد از دید این حضرات کار بی ارزشیه. بعضی ها به قافیه ایراد می گیرند و میگن قافیه رکن اصلی ترانه ست. حالا لابد ترانه ی " مرد تنها" یا " کودکانه" شهیار قنبری در این دسته بندی قرار نمی گیرند و باید ریختشون دور. خلاصه دنیای بدی شده. هر کی هر چی دلش بخواد تفسیر می کنه و بد تر از همه این که این رو تعمیم به کل میده و فکر می کنه نظریش خیلی درسته. حالال واقعاْ توی این دنیا ترانه نوشتن اصلا کار درستیه یا نه من یک نفر موندم. خودم هم هیچ ادعایی ندارم و معتقدم هیچی نیستم. اما دست کم کارم برای خودم ارزش داره. پس حداقل سعی می کنم اون رو از گزند این دوستانی که ذکر حالشون اومد حفظ کنم که ترانه ام با ملاک اشعار حافظ و مولانا و سعدی و نیما و شاملو مقایسه نشه. بلکه فقط با ترانه بودنش و این که یک اثر کامل نیست و باید ملودی تکمیلش کنه سنجیده شه.

۳. دیگه از گلایه کردن از خواننده عزیز!!!! "ابی" واقعاْ خشته شدم. آب تو هاون کوبیدنه. ایشون هر کاری دلش می خواد میکنه و خودش هم لابد لذت می بره. بی خیال آلبوم هم شده. فقط ماها رو رسماْ گذاشته سر کار. بعد هم بهونش اینه که سیاوش قمیشی لابد سر کار نیومد. فرید زلاند بهم گفت " تو" منم باهاش کار نمی کنم. شوبرت رفته لاس وگاس نمیاد حالا حالاها. از این مسائل دیگه. ابی جون هر کار دوست داری بکن. اصلا از صبح تا شب کارهای قیدیمیتو بشین با  ریمیکس هات خراب کن لذتشم ببر با خانواده.

۴. پویان خان مقدسی از دوستان عزیز  بنده و البته از مدیران سابق ماهنامه ی خاکستری به تازگی اولین ترانه اش رو با عنوان " شوق پروانگی" با صدای" سپیده" منتشر کرده که بسیار کار زیبایی است. ملودی این کار از شوبرت است. پیشنهاد می کنم این کار را بشنوید.

ضمناْ به احتمال زیاد این آخرین مطلب در این وبلاگ می باشد و برای سال نو و یا شاید قبلش به مکان جدید منتقل می شوم که به وقتش به اطلاع دوستان می رسد.

در نهایت جدید تراین ترانه خودم را قرار  می دهم.

پیروز باشید.

 

احساس ِ بی مرز

 

صدام  کرد پچ پچ ِ حسی،

توی صبحی پـُر از ابهام

من ُ بی تاب ِ راهـَم کرد

خروش ِ شوری تو رگهام

 

به من رسم ِ سفر آموخت

یکی از وادی مهتاب

یکی که واقعیت داشت

نه رویایی فقط در خواب

 

من ُ بی وقفه باور کرد

با یه اغوش، گل ُ لبخند

به عـُمق ِ قلب ِ من پــُل زد

درخت ِ یــَأس ُ از جا کند

 

یه جرعه از تب ِ چشماش

من ُ درگیر غوغا کرد

به آرومی کوچ ِ ابــــر

اون ُ باید تماشا کرد

 

تو پــُر کردی من ُ از من، از این گرمای سرتاسر

از این احساس ِ بی مرزی، که شعله زد به خاکستر

 

 

از این خاموشی  ِ خــَـلوت

من ُ بردی به آغازم

برای شوق ِ دیدارت

پــُرم ، سرشار پروازم

 

از این دنج ِ حضور ِ تو

چه آبی شد هوای من

تویی گسترده ی رویا

شریک سقـفی و مـَـأمن

 

تو یه زیبای معصومی

شروع ِ هر کلام و حرف

تو سرخ ِ بوسه ای داغی

تو سرما، زیر ِ چتــر ِ برف

 

بیا ای بیکران، ای خوب

بیا ای جاری هر رود

که اون صبح ِ پر از ابهام

شروع  ِ تازه ی من بود

 

تو پــُر کردی من ُ از من، از این گرمای سرتاسر

از این احساس ِ بی مرزی، که شعله زد به خاکستر

۸۸/۱۱/۴

آریا فتاحی